شهریور ۰۴، ۱۳۸۸

Dolesome


.........................................................Photographer: elham asadi

نشسته ام بر نیمکت چوبی و پوسیده ی دنیا
کنار سپیدار هزارساله ای غمگین
سایه هم با من نیست
و آنقدر بر سازدهنی کوچکم نواخته ام
که دیگر نفسی برای روزهای مبادای من و
جانی برای حفره های یخ بسته ی او نیست
نفسم بیش از اینها سرد است...!

آه ساز کوچکم ...!
شاید تو آخرین صدایی باشی که نامم را به خاطر می سپاری
پاییز می رسد،
قبل از آنکه دیر شود با هم عکس یادگاری می گیریم
آخر، پاییز که می شود
عکسهایم سیاه می شوند
درد می آید و نمی رود !
درمان ندارم... می دانم !!!

فصلهاست ساعتم را دیگر کوک نمی کنم
و قرار ساعتهای بی قرار دنیا را
بخشیده ام به سکوت خوشبخت شبی بی پایان...!
این زمان که کهنه شود
جمعه ها که باز تعطیل شوند
بهاران که باز نارنج آورند
و زمستان را از شهرهاشان که بروبند
شب و ستاره هایش
سنگینی چشمهای من و زنگار حفره های تو را به یاد نمی آورند ...!


بیا شعرهایی را که دوست داشتیم فراموش نکنیم
یادت است باران که می گرفت !!؟
شعر را بیرون از خانه می خواندیم
همیشه شرط همسرایی فاخته ها را می باختیم
کسی شاهد ما نبود و تو آرام می خواندی
نمی دانستم چرا اما یادم است
به فردا که خیره می شدی
باران می گرفت...!
و تو خیره به دانه های باران می گفتی:
مرا ببوس... !

امسالی ها نمی دانند فاخته ها دیگر نمی خوانند
و تو دلگیری که چرا حرفهایم گم می شوند از پس هر کلمه..!!؟
سازکم ...!
برگهای زرد پاییز هم از پاییز جدا می شوند
غمگین مباش کوچکم
من روزهاست می ترسم از عطر آویشن و چای داغ ...!

دعای باران را برای پیرمرد کور می خوانم و حرمت بارانش
وگرنه زمین پیرت می کند و آرزوهایت را وصله دار
درمان ندارم ...!

می خواهم عمرم را به همسایه ها بسپارم
قابل اطمینانند!
آنها همان روز سخن گفتن را آموختند که من راه رفتم
دیروز از حوالی خیالشان گذشتم
می گفتند: از ماهی مرده هم باید ترسید!!!
نگرانم هستند...!!!؟

فراموشش کن...!
انتهای کوچه را نگاه نکن
باد تنها می آید
نترس !!!
چند درخت سبز دیگر تا دردهای خیس پاییز مانده است...!
باید این خیابان ها را تا آخر برویم
آن وقت می دانی خیابان ها پایان ندارند
مثل دردهای من می مانند
آه ساز کوچکم...!
و شاید تو آخرین صدایی باشی که نامم را به خاطر می سپاری...!!!

...
I.IOIVII