آبان ۱۱، ۱۳۹۰

End of a Song



شما که مرا دوست نداشتید
رویاهاتان را با چاقو می شکافتید
و سیب ها را به تساوی
میان فرصتهاتان تقسیم می کردید

آن روز که وصله های خاطرات را
از خانه ام از اتاقم از دیوارهایش
پاک کردم
از آستین لباسهایم اشک می بارید
-
من نیستی را تجربه کردم!

موهایم را با باد بافتم
و آرزوهایم را در خواب
شما که مرا دوست نداشتید

موهایم...
آرزوهایم...
سفید شده اند...!

من مقاومتی ندارم اما
این پاییز
سخت پشت پنجره ایستاده

مهتابی ها را در کوچه ها رها کردم
چقدر تاریکی
بلندتر شدم از شب و
ساز می زنم آهنگی را - که تمام شود

تمام می شود
فقط ، آرام ...
آرام ...
آرام ...


چه کسی باور می کند
آنها که باور داشتند با من به دنیا نیامدند!
بعدها فهمیدم
قطارها یک ساعت مانده به آرزوهایم می رفتند
ایستگاهی همیشه خالی
و
شما که - مرا دوست نداشتید

ساعتها مرا فراموش کردند
آینه ها چشمهایم را

پریشان نمی شوم
دنیا برایم دور است
رویاهایم را در چمدانی کوچک بسته ام
آخر
تمام می شود آهنگی که ساز می زنم
فقط - آرام
آرام ...
آرام ...
آرام .......
...

I.IoIvII



مهر ۱۶، ۱۳۹۰

Dreams of Storms

......................................................................Photographer: Elham Asadi


تنها نیمی از من اینجا در تهران است...
دوست دارم سوار قطار شوم و
جایی بروم که نیمه ی دیگرم رها شده است...

دلم می خواهد گرفتار توفان شوم
درست میانه ی راه...!
شـــگفت انگیز است!
همه چیز درآسمان به رقص در خواهد آمد و من
خود را به مکانی دورافتاده خواهم سپرد...!

عاشـــــقم ..،
تمنای چیزی بیشـــترازاین بادهای خمار پاییزی دارم،
باید بلایی بر سرم آمده باشد...!!!
مردم را می بینم و می دانم سرشـــتشان نیک است
اما اشتراک من با آنها بس اندک است...
و باز توفان را بیشـــتر و بیشـــتر از هر چیز دوســـت دارم...!



I.IOIVII

مرداد ۲۲، ۱۳۹۰

Clouds Without Rain


..............................................................................................Photographer: Elham.Asadi


شبگردی میان پرسه های سفید این پنجره ها

می گفت:

از دست هایت دست کشیده ای !؟

حرفهایت ساکت شده اند...

دلم تنگ است، ...دخترک!

از سکوتت بنویس...


گفتم: یادت هست

غم ِ کوچک من ، موهای نسبتا بلندی داشت

حالا بزرگ شده است!

با خودش راه می افتد

سر صحبت را باز کنم،

می رود آن دورها

تمام درهای بسته را نگاه می کند


حرف نمی زند...


حق به جانب رویای اوست!

دور می شوم از خودم...!!


تقصیر کیست، اگر تو قول و قرارت را

با ابرها بستی

به خیال باران !!!

آن وقت ها به وقت غروب

جای هیچ کس خالی نبود

خط کشی ها را می گرفتی،

جای رد رویا...

یک گل سرخ، آن سر دنیا
کافی بود

تا به هوای نرسیدن

برگردیم به جای اولمان...!



غم کوچک من بزرگ شده است!

فرض اینکه راه بیفتد برود

قهر کند با هرچه قاب و گوشه ی دیوار

آنقدر دور که از هرچه من به تو نزدیکتر

حق به جانب رویای اوست

بی قرار کسی نیست

می ترسد...،


مدام به آسمان پشت سرش نگاه می کند

ابری اگر بیاید و او را...؟


I.IOIVII