آذر ۲۷، ۱۳۸۸

Silent Rain


...................................................................................... Photographer: Elham Asadi

حرفهایم می خواهند حرف بزنند

!...نمی توانند

دنیا ساکت است

و پاییز بی قرار تر از من ، می خواهد برود جایی دور

بغض کرده و می بارد

ومن چه سخت عادت کرده ام

!...به عبور بی دلیل فصلها

بگذار باز پاییز برود

فصلها مرا به تردید می برند

به بی سرانجامی حکمهای ناپایدار

دلم می خواهد کنار علفها بنشینم

! آنها استوارترند

فروتنانه می رویند کنار تهمت زندگی

...

دلم می خواهد برود یادم از یادها

به رسم همان چراغهای دور شهر که در خیرگی ممتد چشمهایم

!...زودتر از من تاریک می شوند

می خواهم بروم جایی دور

دورتر از تردید پاییز ِ بی قرار

کنار علفها و تاریکی ِ یاد

!...گریه کنم

آخر حرفهایم می خواهند حرف بزنند و

!...نمی توانند

...

I.IOIVII

آبان ۲۳، ۱۳۸۸

The Poot



به گزارش خبرگزاری مهر:

مستند ایرانی "پوت" ساخته ی الهام اسدی در بخش گرگ نقره ای جشنواره ی "ایدفای آمستردام" معتبرترین جشنواره ی سینمای مستند جهان همراه با 18 فیلم نیمه بلند دیگر به رقابت گذاشته می شود.


این فیلم 42 دقیقه ای که ساخت آن از فروردین 87 آغاز و در تیرماه سال 88 به پایان رسید و کار صداگذاری آن به صورت دالبی SR در استدیو "مون" زیر نظر محمد دلپاک انجام شد، مروریست کامل بر روند سنتی و اصیل شکل گیری قالی های دست باف ایرانی که شاید کم کم رو به فراموشیست ! سایت جشنواره ی ایدفای آمستردام "پوت" را اینگونه توصف می کند:


بافت فرش یکی از قدیمی ترین حرفه ها در دنیای پارسیان است اما این هنر دستی مانند بسیاری از سنتهای دیگر گویی زیر آتش قرار گرفته است. بیشتر فرشهایی که در بازارهای اروپا یافت می شوند به طور مکانیکی در چین و هند ساخته می شوند چراکه مردم قادر به بدست آوردن پول بیشتر در حرفه های دیگر هستند و فرش دستباف در حال از دست دادن جذابیت و ارزش واقعی خودش است.

مستند ایرانی پوت نشان می دهد که چگونه در بعضی از مکانها فرشها هنوز بوسیله ی دست بافته می شوند.ما روند تولید این فرشها را از ابتدا تا انتها در فیلمی بدون هیچ گونه توضیح یا شرحی دنبال می کنیم ، که خود مانند فرشهای ایرانی که به نمایش می گذارد دیدی جادویی دارد.

از آسیاب کردن گیاهان برای تولید رنگهای مختلف و شستن الیاف پشم در رودخانه ها به ظرافت ، بافتن به چالاکی و در آخر هموارسازی محصول بوسیله ی یک چاقوی تیز، ما تمام این مراحل را به صورتی عمیق می بینیم ، رنگهای اشباع شده در زیر نور قرمز، رنگ طلوع آفتاب با نگاهی تیزبین به جزئیات. این مستند تجلیلی دوست داشتنی و خیال انگیز را از یک سنت قدیمی فراهم کرده است، سنتی که به آرامی اما مطمئنا در حال از دست دادن اهمیت خویش است.


در این جشنواره که از 19 نوامبر آغاز و تا 29 نوامبر ادامه دارد ، مستند ایرانی پوت پنج روز به روی پرده ی نمایش می رود.

لازم به ذکر است این فیلم چندی پیش در طی برگزاری سومین دوره ی جشنواره ی سینمای مستند ایران نیز، در بخش ویژه فرش ایرانی به عنوان بهترین فیلم فرش انتخاب شده است. تهیه کنندگی این فیلم به عهده ی شهریار جهانگیری و دیگر عوامل عبارتند از: مدیر تولید: جواد پیروزی، صدابردارو صداگذار: احسان افشاریان، تصویربردار: ایمان تحسین و تدوین: کامیار مینوکده



http://www.idfa.nl/industry/Festival/films-2009/film.aspx?id=f30e2a30-0e9d-4711-8d4c-46d4976dd4bb

...

http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=983022

آبان ۱۶، ۱۳۸۸

Fearsome fall


..................................................................Photographer: Elham Asadi

با خودش حرف می زند

در خیابانهای تهران با من راه می افتد

به پاییز که می رسیم راهش را کج می کند


رنگ از صورتش می پرد

!...و با سکوتی تلخ چشم از دنیا بر می دارد

!!! می گویم : پاییز است دیگر دلکم...! سبزها همیشه زرد می شوند

سردت است...!؟

برویم چای داغ بخوریم؟

نگاه کن هنوز چراغ آن کافه ی خاموش، روشن است

با سکوتی تلخ به من نگاه می کند

!... چقدر غریب و پیر شده است

! کاش باران نیاید

پاهایش را سست می کند

...


دستم را می گیرد و با خود به کناری می کشد

!... این مردم چه فکرهای دور و درازی دارند

!حرف می زنند، بلند بلند می خندند و نمی دانند او که از کنارشان می گذرد روی ترس راه میرود

بوی پاگرد مغازه هاشان ، عطر هزار رنگ کوچه هاشان

!...چقدر گذشته به یادش می آورند

با کفشهای کتانی اش بی صدا قدم بر می دارد بی آنکه آب در دل این شهر تکان بخورد

ترسش را از هیچ کس پنهان نمی کند

و با جرات تمام می ترسد

نکند باران بی خبر بیاید...!!؟

...

این روزها باران که می آید

پنجره ها را می بندد و با چشمهای ورم کرده به آسمان خیره می شود

آن وقت است که باید سر به سرش بگذارم

... وگرنه خدا می داند تا کجا

می گویم: های ...! هیچ سکوتی طوفانی تر از این طرفها نیست

برویم زیر باران...!؟

اینطور که نمی شود

!... آسمان پاییز همیشه ابریست دلکم

!!!... در اتاق ابری هرچه فکر کنی آسمان که تمام نمی شود

...

بغض می کند و سیاهی پاییز بر سرم خراب می شود


می بینی...!؟

دیگر چه فرق می کند مرگ در خانه ی من از کدام سو دراز کشیده است !!؟

این پاییز غمها سرزده می آیند

ما که به خانه می رسیم

!... از این کوچه دیگر کسی عبور نمی کند

...

I.IOIVII

شهریور ۲۱، ۱۳۸۸

Abide


...........................................................................................................Photographer: Elham Asadi

تعبیر رفتن را دیگر نمی دانم
کودکیم را کودکی ها برد
نه دیگر از من خبری نیست...!

به چشمهایم اینگونه خیره نشوید
نگاه که می کنید
دخترکی را به یاد می آورم که زمستان دانه های برف را می شمرد
به خیال خوابهای سپید !
دلش گرم بود به فصلهای سرد
و بهار بی بهانه می ترسید...
دلهره ی آغاز داشت !
نه...
زندگی را کودکیهایم نیز باور نداشت...!

و چه تلخ است این انزوای نم کشیده بر حافظه ی تقویم دیواری
خدایی که در پس هر دم و بازدمش فراموش می کند یادم را
و تنهایی...!

سرم را یه سینه ات ببند
می خواهم گریه کنم
...

خسته ام از این کوچه ها، آدمها، رفتن ها
شده ام شبیه سوزنبان پیر قصه ها
می رفت جایی دورتر از سوت قطارها
چشمهاشان را نگاه می کرد
می شناختشان...!
مسافران بی نام
آنها می آمدند که بروند
نمی شناختندش...!
می گفتند: آن سوی دنیا خوشبختی می فروشند...! نمی آیی...!؟

می رفت آن سوی سوت قطارها
چشمهاشان را نگاه می کرد
و به آسمان می گفت:

سرم را به سینه ات ببند
می خواهم گریه کنم...!

...

I.IOIVII

شهریور ۰۴، ۱۳۸۸

Dolesome


.........................................................Photographer: elham asadi

نشسته ام بر نیمکت چوبی و پوسیده ی دنیا
کنار سپیدار هزارساله ای غمگین
سایه هم با من نیست
و آنقدر بر سازدهنی کوچکم نواخته ام
که دیگر نفسی برای روزهای مبادای من و
جانی برای حفره های یخ بسته ی او نیست
نفسم بیش از اینها سرد است...!

آه ساز کوچکم ...!
شاید تو آخرین صدایی باشی که نامم را به خاطر می سپاری
پاییز می رسد،
قبل از آنکه دیر شود با هم عکس یادگاری می گیریم
آخر، پاییز که می شود
عکسهایم سیاه می شوند
درد می آید و نمی رود !
درمان ندارم... می دانم !!!

فصلهاست ساعتم را دیگر کوک نمی کنم
و قرار ساعتهای بی قرار دنیا را
بخشیده ام به سکوت خوشبخت شبی بی پایان...!
این زمان که کهنه شود
جمعه ها که باز تعطیل شوند
بهاران که باز نارنج آورند
و زمستان را از شهرهاشان که بروبند
شب و ستاره هایش
سنگینی چشمهای من و زنگار حفره های تو را به یاد نمی آورند ...!


بیا شعرهایی را که دوست داشتیم فراموش نکنیم
یادت است باران که می گرفت !!؟
شعر را بیرون از خانه می خواندیم
همیشه شرط همسرایی فاخته ها را می باختیم
کسی شاهد ما نبود و تو آرام می خواندی
نمی دانستم چرا اما یادم است
به فردا که خیره می شدی
باران می گرفت...!
و تو خیره به دانه های باران می گفتی:
مرا ببوس... !

امسالی ها نمی دانند فاخته ها دیگر نمی خوانند
و تو دلگیری که چرا حرفهایم گم می شوند از پس هر کلمه..!!؟
سازکم ...!
برگهای زرد پاییز هم از پاییز جدا می شوند
غمگین مباش کوچکم
من روزهاست می ترسم از عطر آویشن و چای داغ ...!

دعای باران را برای پیرمرد کور می خوانم و حرمت بارانش
وگرنه زمین پیرت می کند و آرزوهایت را وصله دار
درمان ندارم ...!

می خواهم عمرم را به همسایه ها بسپارم
قابل اطمینانند!
آنها همان روز سخن گفتن را آموختند که من راه رفتم
دیروز از حوالی خیالشان گذشتم
می گفتند: از ماهی مرده هم باید ترسید!!!
نگرانم هستند...!!!؟

فراموشش کن...!
انتهای کوچه را نگاه نکن
باد تنها می آید
نترس !!!
چند درخت سبز دیگر تا دردهای خیس پاییز مانده است...!
باید این خیابان ها را تا آخر برویم
آن وقت می دانی خیابان ها پایان ندارند
مثل دردهای من می مانند
آه ساز کوچکم...!
و شاید تو آخرین صدایی باشی که نامم را به خاطر می سپاری...!!!

...
I.IOIVII