آبان ۱۱، ۱۳۹۰

End of a Song



شما که مرا دوست نداشتید
رویاهاتان را با چاقو می شکافتید
و سیب ها را به تساوی
میان فرصتهاتان تقسیم می کردید

آن روز که وصله های خاطرات را
از خانه ام از اتاقم از دیوارهایش
پاک کردم
از آستین لباسهایم اشک می بارید
-
من نیستی را تجربه کردم!

موهایم را با باد بافتم
و آرزوهایم را در خواب
شما که مرا دوست نداشتید

موهایم...
آرزوهایم...
سفید شده اند...!

من مقاومتی ندارم اما
این پاییز
سخت پشت پنجره ایستاده

مهتابی ها را در کوچه ها رها کردم
چقدر تاریکی
بلندتر شدم از شب و
ساز می زنم آهنگی را - که تمام شود

تمام می شود
فقط ، آرام ...
آرام ...
آرام ...


چه کسی باور می کند
آنها که باور داشتند با من به دنیا نیامدند!
بعدها فهمیدم
قطارها یک ساعت مانده به آرزوهایم می رفتند
ایستگاهی همیشه خالی
و
شما که - مرا دوست نداشتید

ساعتها مرا فراموش کردند
آینه ها چشمهایم را

پریشان نمی شوم
دنیا برایم دور است
رویاهایم را در چمدانی کوچک بسته ام
آخر
تمام می شود آهنگی که ساز می زنم
فقط - آرام
آرام ...
آرام ...
آرام .......
...

I.IoIvII