شهریور ۰۶، ۱۳۸۹

a poem for insomnia


............................................................................. Photographer: Elham Asadi

شهریور که برگهایش می ریزد

خیال می کنم

فریادش از رویایی ست که به پاییز نمی رسد !


من باز بر خلاف هیچ می روم

کنار آدم و آفتاب و حوا و ماه

جای من جایی ست، که آنجا نیستم !

نام سرنوشت من چیست !؟

نمی دانم !


همه ی آنچه به من تداوم می بخشد

یک پرده و یک دیوار است،

زمانی که به خواب نمی رود و

شعری که دیگر اتفاق نمی افتد !

کلماتی را خاک کرده ام ،

همان جا که رقص را و شهر را...


اندیشه هایم پرسه می زنند

می روند و می آیند

آغاز می شوند و باز راهشان را گم می کنند !


امروز نه حرفی دارد و نه نامی

پیش پای من افتاده ، نگاهم می کند

من ایستاده ام،

جایی که چشمهایم را سمت آن بگردانم ،

نیست...

لیوان آب، هزاران فرسنگ دور است

از این سوی به آن سوی اتاقم هزاران سال ،

فاصله...!


من در اینجا نیستم

و چه آوای دور دستی دارد ،

زندگی...!


سراسر شب دخترکی بی خواب

با دهان من سخن می گوید :

سالهاست در چشمانت سفر می کنم ،

اما این رشته های آشفته ی تار که عنکبوتها

بر لبخندهایت تنیده اند...

دستی که اگر لمسش کنم ویران می شود... و ...

...!!!

خوش به حال مارها که پوست می اندازند...!

و دخترک بی خواب به خواب می رود !

در تاریکی راه می روم

خیابانی بلند و ساکت ،

همه چیز بی نشان است !

دورگردی می لغزد و به پا می خیزد

مرا که می بیند ، می گوید:

" هیچ کس " !


پاهایم سست می شوند

و چشمهایم را غبار می گیرد

سالها دشتهای خالیشان را بر هم انبوه می کنند

و زخمها لباسی از نمک بر احساس عریانم می پوشانند...!


به اتاق که باز می گردم

آینه باز هم مرا به خاطر نمی آورد !


وشب

سرگیجه آور و شفاف ،

مزه ی خالی مرگ ،

درآغوش دخترکی بی خواب

به خواب می رود !

...

I.IOIVII

۸ نظر:

شهروز گفت...

و
در این شب خلت اور متعفن
دخترکی نیست برای خوابیدن
که بکارتش طعمه ی کفتار شده

azi گفت...

خوش به حال مارها که پوست می اندازند...!


و دخترک بی خواب به خواب می رود !


در تاریکی راه می روم

خیابانی بلند و ساکت ،


همه چیز بی نشان است !


دورگردی می لغزد و به پا می خیزد


مرا که می بیند ، می گوید:


" هیچ کس " !




doost dashtam

شهرام بهمنی گفت...

این شعر با آغاز و پایانی زیبابه لذت به قلب و دیده ام نشست

بهزاد گفت...

تاریک است، پر از تیرگی، صفحه‌ای سیاه، بانوشته‌هایی سفید، چه دلتنگ‌اند کلمات آغشته به زهر، من به دنبال سه نقطه‌ها می‌روم، اما به کجا خوبیده است دخترک خوابزده شبهای تو؟

عشق است شهریور(...)

نصیر گفت...

دور دنیا هم که چرخیده باشی
باز دور خودت چرخیده ای
راه دوری نخواهی رفت
حتا در خواب های آب رفته ات
که تیک تیک بیداری مدام
تهدیدشان می کند.

می گویند دنیا کوچک شده است
و استوا در آینده ای نزدیک
همسایه ی خونگرم قطب خواهد شد .
نه همسفر خوش باور
دنیا هرگز کوچک نمی شود
ما کوچک شده ایم ،
آنقدر کوچک که دیگر
هیچ گم کرده ای نداریم .
دلخوشیم که در نیمه ی تاریک دنیا
کسی ما را گم کرده است
و دارد در به در
دنبالمان می گردد.
کسی که زنگ در را
همیشه بعد از هجرت ما
به صدا در خواهد آورد.

عباس صفاری

hadi گفت...

کلماتی را خاک کرده ام ،

همان جا که رقص را و شهر را...


این قسمتش رویاییست رویایی
قلم زیبایی دارید بانو
همیشه برفراز باشید و شاد

misagh گفت...

ویکیلیکس افشا کرد:ما دلواپس حادثه های بزرگ و رابطه های کوچکیم

korosh گفت...

shayad doortar...